قضاوت قره قوش
در ميان اميران ستمگر مشرق زمين کسي که به سبب بيدادگري و استبداد و هوس هاي عجيب از همه مشهورتر بود « قره قوش » حاکم قاهره بود که در زمان صلاح الدين بزرگ مي زيست. نام او در سوريه مظهر ستمگري است و امروز
نويسنده: گروه نويسندگان
مترجم: پريچهر حکمت
مترجم: پريچهر حکمت
در ميان اميران ستمگر مشرق زمين کسي که به سبب بيدادگري و استبداد و هوس هاي عجيب از همه مشهورتر بود « قره قوش » حاکم قاهره بود که در زمان صلاح الدين بزرگ مي زيست. نام او در سوريه مظهر ستمگري است و امروز در سوريه رفتار کساني را که به حد افراط خرده گير و دور از عقل باشند به رفتار و قضاوت قره قوش تشبيه مي کنند. داستان زير نمونه اي از طرز قضاوت قره قوش است:
گويند دزدي براي اين که داخل خانه اي بشود از ديوار بالا رفت و به پنجره اي رسيد و خواست آن را به کمک اهرم باز کند اما چون چهارچوب پنجره محکم نبود ناگهان فرو ريخت و دزد به درون خانه افتاد و پايش شکست.
فرداي آن روز دزد لنگان لنگان پيش قره قوش رفت و پايش را نشان داد و به او گفت: « اي امير بدانيد که شغل من دزدي است. ديروز به خانه ي فلان کس داخل شدم و همين که سعي کردم چهارچوب پنجره را بيرون آوردم ناگهان چهارچوب از جاي خود کنده شد و من افتادم و پايم شکست! »
قره قوش به نگهبانان قصر گفت: « برويد و صاحب خانه را بياوريد. »
کمي بعد صاحب خانه را که از ترس و ناراحتي مي لرزيد و از خود مي پرسيد که براي چه امير او را احضار کرده است، کشان کشان به پيش امير آوردند.
امير ادعاي دزد را براي تکرار کرد و گفت: « چرا پنجره ات را اين طور بد کار گذاشته اي که فرو ريزد و پاي اين دزد بشکند؟ »
مالک خانه در مقابل اين حرف چه مي توانست بگويد. پيش خود فکر مي کرد که از چه موقعي دزدان حق آن را يافته اند که دادخواهي کنند و در دادگاه مسلمانان تقاضاي جبران خسارت نمايند.
صاحب خانه از بحث با قره قوش خودداري کرد و پس از لحظه اي فکر گفت:
- اي امير، اگر پنجره ي خانه بد ساخته شده يا بد کار گذاشته شده است تقصير من نيست. به سر مبارک شما قسم من پولي که براي ساختن پنجره اي محکم لازم باشد به نجار داده ام تا چنين پيش آمدي که براي اين دزد بدبخت روي داده است اتفاق نيفتد.
قره قوش با صداي رعد آسا فرمان داد و گفت:
- بسيار خوب! پس نجار را بياوريد.
وقتي نجار به خدمت رسيد حاکم رو به او کرد و به تندي گفت:
- صاحب اين خانه ادعا مي کند که پول کافي براي ساختن يک پنجره ي محکم به تو داده است، چرا پنجره اي چنين نازک و شکستني ساخته اي تا دزد بدبخت که خواسته داخل خانه شود از آن بيفتد و پايش بشکند؟
نجار در برابر اين اتهام غير منتظره رنگ از رويش پريد ولي او نيز مي دانست که بحث با قره قوش بي فايده است؛ بنابراين بعد از کمي تأمل گفت: « اي امير، بدانيد که اگر چهارچوب اين پنجره آن طور که بايد بر ديوار استوار نشده است تقصير از من نيست، زيرا وقتي که مشغول کوبيدن ميخ بودم زن جوان و زيبا و عشوه گري که لباس قرمزي پوشيده بود، از کوچه مي گذشت و من از ديدن او پريشان شدم و ميخ را به پنجره درست نکوبيدم! »
قره قوش خواست که زن جوان را بشناسد پس فرمان داد تا او را بياورند.
وقتي زن به خدمت آمد حاکم اتهامي را که نجار به او وارد آورده بود برايش بيان کرد و گفت: « اگر زيبايي و طنازي تو و لباس قرمزت نبود اين نجار پريشان نمي گشت و پنجره با دقت در جاي خود محکم مي شد و اين دزد بدبخت نمي افتاد و پايش نمي شکست! »
زن جوان وقتي سخنان حاکم را شنيد با لب خندي گفت:
- زيبايي مرا خدا داده، اما لباس قرمزم که حواس اين نجار را پرت کرده از زير دست رنگ رزي بيرون آمده است.
حاکم که مي خواست عدالت مطلق را اجرا کند فرمان داد تا رنگ رز را بياورند.
چند لحظه بعد رنگ رز لرزان و مبهوت در مقابل قره قوش ستمگر ايستاد و حاکم با خشم و غضب فرياد بر آورد و گفت: « اي رنگ رز کثيف کار، اي بي دين و قاتل، چرا جامه ي اين زن را به رنگ قرمز در آوردي تا توجه نجار را جلب کند و او ميخ را کج بکوبد و پنجره محکم نشود و دزدي که مي خواسته است آن را بکند بيفتد و پايش بشکند؟ زود جواب بده! »
رنگ رز بي چاره دهانش از فرط تعجب باز ماند و با لکنت زبان پوزش خواست؛ اما افسوس که حاکم سنگ دل را راضي نکرد و امير با خشم و غضب فرمان داد و گفت: « اين مرد گستاخ را ببريد و بر در زندان به دارش بکشيد! »
اتفاقا! رنگ رز بي اندازه چاق و بلند بود و وقتي که نگهبانان خواستند او را به دار بياويزند ديدند که در زندان خيلي کوتاه است و تا بالاي سر رنگرز بيشتر نيست و هيچ جايي براي انداختن طناب باقي نمي ماند. بنابراين با شتاب به سوي حاکم بازگشتند و به او گفتند که چون درِ زندان براي دار کشيدن رنگ رز کوتاه است او را نمي توانند به دار بياويزند.
قره قوش که هم چنان خشمناک بود به سربازان که از وحشت بر جاي خود خشک شده بودند فرياد کرد و گفت:
- برويد رنگ رز کوتاه تري پيدا کنيد و به جاي اين يکي به دار بکشيد!
سربازان پاشنه هاي خود را به هم کوفتند و به حاکم سلام دادند و با عجله به جست و جوي رنگ رز کوتاهي رفتند و آن قدر جست وجو کردند تا يکي را يافتند و بي اعتنا به اعتراض ها و التماس هايش او را کشان کشان آوردند و بر در زندان به دار آويختند!
منبع مقاله :
جمعي از نويسندگان، (1390)، داستان هاي ملل، پريچهر حکمت، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}